رادين رادين ، تا این لحظه: 20 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

❤رادین عسل مامان❤

نامه رادینی به خاله فریبا

چن وقت پیش برا خونمون صندوق پست نصب کردن ..از اون روز رادینی کلیدشو برداشت و گفت من مسئول این صندوقم..هرروز با ذوق صندوقو چک می کرد..اما هیچ وقت توش نامه ای نبود .. من و همسری تصمیم داشتیم نامه ای بنویسیم و براش بذاریم اما مشغله و گرفتاری فرصتی نمی ذاشت.. تا اینکه من تو اداره از دوستام خواستم به من یاداوری کنن تا براش نامه بنویسم.. همون موقع دوست و همکار خوبم برای رادینی یه نامه نوشتن و از من خواست براش بندازم تو صندوق.. وقتی رادینی نامه رو دید و خوند خیلی ذوق کرد و خوشحال شد ..انگار دنیا رو بهش دادن.. همون موقع از من کاغذ گرفت تا جواب نامه رو بنویسه ..آخر شب نامه رو به من دادو اصرار کرد که حتما پستش کنم.. این نامه رادینیه ..به نظ...
30 شهريور 1390

ماجراهای سفر به همدان

از سه شنبه شب دیگه تب راستینی قطع شد و ما تصمیم گرفتیم اگه حالش خوب شد برناممون رو کنسل نکنیم.چهار شنبه بعد از اداره به رسم شیرازیا سر خوش و خوشحال بی هیچ عجله ای چمدونو بستیم و راهی شدیم.. هنوز چن دقیه ای نگذشته بود که حس کردیم گرسنه ایم .... تصمیم گرفتیم شام بخوریم و بعد بریم.. البته باید بگم ترافیک واقعا بی سابقه بود.. اول رفتیم تو صف بنزین و بعد جاتون خالی دلتون نخواد از یه فست فودی جدید ساندویچ خوردیم که واقعا خوش مزه بود و بالاخره تصمیم گرفتیم راه بیوفتیم.. ساعت 2-3 بعد از نیمه شب بود که رسیدیم..راستینی که خوابشو کرده بود خوشحال و خندون همه جای خونرو بازرسی کرد و رادین هم یه اتاق تک تخترو برا خودش انتخاب کرد .. یک ذوقی می کرد انگار و...
19 شهريور 1390

جشن تولد رادین و راستین گلم

دیروز بالاخره برا بچه ها تولد گرفتم و خدارو شکر همه چی به خوبی و خوشی برگزار شد. امسال به کمک مامان غذا رو خودمون درست کردیم و فکر می کنم از هر سال بهتر بود.   راستینی تا آخر شب بیدار بود و هر بار هم تو بغل یکی بود.. البته بیشتر پیش مامان ملوک بود و مرتب خودشو براش لوس می کرد و مامانیشو هی بوس می کرد  رادینی هم امسال حسابی با دوقلوها جور شده بود و کلی با هم بازی کردن   خلاصه به لطف خدا جشن خوبی بود و فکر می کنم به همه خوش گذشت.. رادینی  با کادوییاش خیلی حال کرده بود مخصوصا تیرکمون خاله مرجان که یه لحظم از دستش نمیوفتاد.. عمه گیتی هم کیسه شنی براش گرفته بود واقعا دستش درد نکنه می دونم خریدن و اوردنش چقد زح...
11 شهريور 1390

تولد رادین گلم

دیشب تولد رادین گلی بود و با خاله ها و مامانی براش یه تولد کوچولو گرفتیم. وقتی رفتیم کیک بگیریم یه کلاه دلقکی بامزه هم برداشت که خیلی بهش میومد.   اولش خاله مرجان دیر اومد و فکر می کردیم نمیاد رادینی کلی پکر شد و گفت بدون خاله تولد مزه نداره.. هر چی گفتم بیا با کیک ازت عکس بگیرم نیومد اما وقتی صدای زنگو شنید مث فنر از جا پرید.. خاله مرجان و دایی علی براش کلی فشفشه و برف شادی و ...از این جور چیزا خریده بودن..خاله منص و عمو مجید هم براش ساعت بن تن و برا راستینی هم یه چیزایی واسه بازی تو حموم گرفته بودن.. مامانی هم برا رادین ترنسفورمر و برا راستینی "الو" گوشی بن تن خریده بود.. اما با این همه زیاد خوشحال نبود.. می گفت تولد را...
26 مرداد 1390
1